اتحاد و نظريه اقتداردر فلسفه سياسى اسلام

پدیدآورعباس پسندیده

تاریخ انتشار1388/12/26

منبع مقاله

share 951 بازدید
اتحاد و نظريه اقتداردر فلسفه سياسى اسلام

عباس پسنديده [*]

اقتدار يك اصل اساسى در نظام آفرينش و در عين حال، اصلى بشرى و فرادينى است؛ بدين معنا كه اختصاص به جوامع دينى ندارد به طورى كه حتى رمز پديدارى وپايدارى نظام ها و تمدن هاى باطل نيز در همين اصل است، هر چند ميزان پايدارى اجتماع بر باطل قابل تأمل است ولى به هر حال اگر اجتماعى بر اين اساس پاى گيرد،ثمرهء خود را خواهد داشت.
در فلسفه سياسى اسلام، حاكميت دينى، بسته به عنصر اقتدار اجتماعى است واقتدار اجتماعى، بسته به اتحاد مردم و هماهنگى آنان با ولىّ الهى است. لذا گسست مردم و ناهماهنگى آنان با ولىّ الهى، موجب استضعاف شده و تشكيل حكومت دينى يا تداوم آن را عقيم مى گذارد.
نويسنده در اين مقاله به بررسى نقش اقتدار، منبع اقتدار، منبع اقتدار در فلسفه سياسى اسلام و نظريه اقتدار و وحدت اسلامى ازمنظر امام خمينى(قدس سره)پرداخته است.

نقش اقتدار

اقتدار از اساسى ترين مؤلفه هاى «پديدارى» و «پايدارى» يك نظام سياسى است. هيچ انديشه ضعيفى نمى تواند به يك نظام سياسى تبديل گردد و هيچ نظام ضعيفى نمى تواند به حيات خود ادامه دهد.تولد و تداوم نظام ها و بلكه تمدن ها به ميزان اقتدار آن ها بستگى دارد.گسترهء زمانى و زمينى نظام ها و تمدن ها نيز بسته به همين عنصراست. هرچه ميزان اقتدار بيشتر باشد، گسترهء نفوذ جغرافيايى وتاريخى بيشترى خواهد داشت.
مهجوريت انديشهء حق، نشان مى دهد كه صرف حقانيت، براى حاكميت يافتن آن كافى نيست و حاكميت انديشه هاى باطل در طول تاريخ نشان مى دهد كه غير حق نيز مى تواند به حاكميت برسد.بنابراين، تولد و تداوم نظام ها و تمدن ها مبتنى بر «اقتدار» آن هاست ومرگ آن ها ريشه در ضعف و نبود اقتدار دارد.
نكتهء مهم و قابل ذكر اين است كه اقتدار، يك اصل اساسى در نظام آفرينش است و در عين حال، اصلى بشرى و فرادينى است؛ بدين معناكه اختصاص به جوامع دينى ندارد. حتى رمز پديدارى و پايدارى نظام ها و تمدن هاى باطل نيز در همين اصل است. بر همين اساس،وقتى خبر پيروزى هاى معاويه به امام على‏(ع)رسيد، آن حضرت فرمود:
«انى والله لاءظن أن هولاء القوم سيدالون منكم باجتماعهم على باطلهم، و تفرقكم عن حقكم».[1]
اقتدار، يك اصل اساسى در نظام آفرينش و درعين حال،اصلى بشرى و فرادينى است؛ حتى رمز پديدارى و پايدارى نظام ها وتمدن هاى باطل نيز درهمين اصل است.
«به خداوند سوگند، من گمان مى كنم كه پيروان معاويه بر اثر داشتن اين ويژگى ها ـ اتحاد آن ها روى باطل و شكاف شما در حق ـ بر شما حكومت كنند.»
هر چند، ميزان پايدارى اجتماع بر باطل، قابل تأمل است، اما به هر حال اگر اجتماع پاى گيرد، ثمرهء خود را خواهد داشت.

منبع اقتدار

پس از روشن شدن نقش اقتدار، اين پرسش به ذهن مى آيد كه منبع اقتدار چيست و چه چيزى مايهء اقتدار مى گردد؟دربارهء منبع اقتدار چند نظريه مى تواند مطرح باشد؛ برخى بر اين باورند كه قدرت و اقتدار، برامده از شخصيت حاكم و زمامدار و به تعبيرى قدرت كاريزماتيك رهبر است و ديگر مؤلفه ها نقش تعيين كننده ندارند. براساس اين ديدگاه، براى پديدارى يك نظام سياسى بايد يك رهبر كاريزما يافت و پايدارى آن نيز متوقف بر حيات اين رهبر است و با مرگ او نظام سياسى اش نيز رو به افول خواهدگذاشت.
برخى ديگر ممكن است منبع اقتدار را زور و قدرت نظامى بدانند كه براساس آن براى به وجود آمدن يك انقلاب سياسى و براندازى يك نظام سياسى و طرح ريزى نظامى جديد، بايد به اقدامات مسلحانه روى آورد. هم چنين براى پايدارى آن نيز بايد برترى تسليحاتى حفظ شود و اينجاست كه مسابقه تسليحاتى و رقابت نظامى شكل مى گيرد.
و گاه ممكن است اقتصاد، صنعت و پول، منبع قدرت به شمار آيد. براساس اين نظريه، رمز استحكام وپايدارى نظام ها و تمدن ها را بايد در برترى اقتصادى و مالى جستجو كرد.
نگاهى به تاريخ، صحت اين نظريه ها را با مشكل مواجه مى سازد. قرآن، منبع مطمئنى براى بررسى اين موضوع است كه بحث مستقلى را مى طلبد. مطالعه و بررسى اين بخش از قرآن، نشان مى دهد كه بسيارى از تمدن ها با وجود برخوردارى از مؤلفه هاى قدرت، همگى نابود شدند. در سوره ق، آيه 36آمده است:
(كم أهلكنا قبلهم من قرن هم أشد منهم بطشاً فنقبوا فى البلاد هل من محيص).
«چه طوايف و گروه هايى، پيش از ايشان هلاك كرديم كه نيرومندتر از اينان بودند و در هر ديار راه جستند، آيا با تمام اقتدارشان راه نجاتى يافتند؟!»
هم چنين در سورهء قصص، آيه 78چنين آمده است:
(أولم يعلم أن الله قد أهلك من قبله من القرون من هو أشدمنه قوةً و أكثر جمعا).
«آيا او نمى دانست كه خداوند اقوامى را پيش از او هلاك كرد كه نيرومندتر و ثروتمندتر از او بودند.»
قرآن كريم در آيهء 15سورهء فصلت به طور مشخص به سرنوشت قوم عاد اشاره كرده است:
(فأما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من أشدمنا قوة أولم يروا أن الله الذى خلقهم أشد منهم قوة).
«اما قوم عاد به ناحق در زمين تكبر ورزيدند و گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است ؟! آيا نمى دانستند خداوندى كه آنان را آفريده از آن ها قوى تر است ؟!»
در بخشى از آيات، به مردم توصيه شده كه در زمين سير كنند وسرگذشت كسانى را ببينند كه از مؤلفه هاى قدرت برخوردار بوده اندو عاقبتى شوم يافتند:
(أولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم كانوا أشد منهم قوة و أثاروا الارض و عمروهاأكثر مما عمروها...).[1]
«آيا در زمين گردش نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنان بودند چگونه بود؟! آن ها نيرومندتر از اينان بودند،و زمين را (براى زراعت و آبادى) بيش از اينان دگرگون ساختند و آباد كردند.»
(أولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم و كانوا أشد منهم قوة...).[2]
اقتدار درفلسفهءسياسى اسلام، مبتنى بر «اتحاددينى» است.اگر اين اتحادبراساس دين و با محوريت ولى الهى باشد، هم علت پديدارى و هم علت پايدارى حكومت دينى خواهد شد.
«آيا آنان در زمين نگشتند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آن ها بودند چگونه بود؟! همان ها كه از اينان قوى تر و(نيرومندتر) بودند.»
(أو لم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين كانوا من قبلهم كانوا هم أشد منهم قوة و آثاراً فى الارض فأخذهم الله بذنوبهم و ما كان لهم من الله من واق).[1]
«آيا آن ها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بود؟! آن ها در قدرت و ايجادآثار مهم در زمين از اين ها برتر بودند؛ ولى خداوند ايشان را به گناهانشان گرفت، و در برابر عذاب او مدافعى نداشتند.»
در طرف مقابل، گاه افرادى با عِده و عُدهء اندك در مقابل قدرت هاى بزرگ مقاومت كرده اند؛ (كم من فئة قليلة غلبت فئةكثيرة باذن الله...).[2] «چه بسيار گروه هاى كوچكى كه به فرمان خدا،بر گروه هاى عظيمى پيروز شدند.»
در تاريخ اسلام، بارها ديده شده كه مسلمانان با عِده و عُدهء اندك،بر قدرت هاى برتر روز پيروز شدند و يا مانع پيروزى آنان گرديدند.در دوران معاصر نيز مشاهده كرديم كه در ايران اسلامى، نظام تابن دندان مسلح شاهنشاهى، در برابر مردم سقوط كرد. و نيز اتحادجماهير شوروى به عنوان مركز تفكر سوسياليسم و قدرت دوم جهان، هر چند از مؤلفه هاى فراوان قدرت برخوردار بود، اما ناگهان از هم پاشيد.
اين نمونه ها نشان مى دهد كه موارد ياد شده نمى تواند منبع اساسى اقتدار باشد؛ هرچند بى تأثير هم نيستند.

منبع اقتدار در فلسفهء سياسى اسلام

اقتدار در فلسفهء سياسى اسلام، مبتنى بر «اتحاد دينى» است. تفكر سياسى اسلام، نه قدرت كاريزماتيك [1] را مبناى اصلى اقتدار مى داند و نه قدرتنظامى و اقتصادى و نه هيچ قدرت ديگرى ر، بلكه نظريهء اسلام در باب اقتدار، «قدرت اجتماعى» برامده از اتحاد و همراهى مردم است. در حقيقت،اتحاد اجتماعى، آحاد پراكندهء مردم با قدرت محدود را به يكديگر پيوندمى زند و از آنان سدى مستحكم و نفوذناپذير، با قدرتى عظيم و بى نظيرمى سازد. حال اگر اين اتحاد براساس دين و با محوريت ولى الهى باشد، هم علت پديدارى و هم علت پايدارى حكومت دينى خواهد شد. در توضيح اين مطلب بايدگفت:
براساس نظريهء تفكيك كه تقريباً نظريهء غالب در تفكر شيعى است،حاكميت دينى، داراى دو مقام است: يكى مقام «جعل ولايت» كه نقش آفرين آن خداوند متعال است و همو حق حاكميت بر مردم را براى كسى جعل مى كند و همين جاست كه عنصر مشروعيت تمام مى شود. اما تحقق يك نظام سياسى، گذشته از مشروعيت، به اقتدار نيز نيازمند است. اينجاست كه مقام دوم، معنا مى يابد. مقام دوم، مقام «تولى و تصدى امور» است كه نقش آفرين آن مردمند و همانان زمينهء به قدرت رسيدن «ولىّ داراى حق حاكميت» رافراهم مى سازند.
براساس نظريهء «شرط قدرت»، تولى و تحقق حاكميت ولىّ الهى، متوقف بر «وجود اقتدار» و «امكان تحقق» است.[2] هر چند بدون وجود اقتدار، هم حق
براساس نظريهء «شرطقدرت»، تولى وتحقق حاكميت ولىّ الهى،متوقف بر«وجود اقتدار»و «امكان تحقق»است.
حاكميت وجود دارد و هم جواز تصدى، اما امكان تشكيل حكومت و تداوم آن وجود نخواهد داشت. بنابراين، در مقام تولى و تصدى است كه اتحاد اجتماعى نقش پيدا مى كند. در حقيقت، تحقق و شكل گيرى حكومت دينى، محصول پيوند مردم با ولىّ الهى است. در اين پيوند دو سطح از اتحاد نياز است: يكى اتحاد درونى ملت و ديگرى اتحاد و هماهنگى آنان با ولى الهى. هم چنين تداوم آن نيز محصول همين پيوند است.
براساس اين نظريه، ممكن است ولىّ الهى از نظر قدرت شخصى و شخصيتى قدرتمندترين مردم باشد، اما امكان و زمينهء تحقق حكومت او وجود نداشته باشد و حتى ممكن است با وجود قدرت نظامى، امكان تولى و يا تداوم آن وجود نداشته باشد.
از اين رو در معارف دين، از امورى به نام «اقتدار اجتماعى» و در برابر آن «استضعاف اجتماعى» ياد مى شود.[1] مراد از اقتدار اجتماعى همراهى عمومى است كه آن را اقبال اجتماعى مى ناميم و نتيجهء آن، تقويت موقعيت اجتماعى و حاكميت يافتن دين و يا تداوم آن است. و در طرف مقابل، استضعاف اجتماعى قرار دارد كه به معناى گسست مردم از ولىّ الهى و تنها گذاشتن اوست كه مى توان آن را «انكار اجتماعى» ناميد. در اين صورت، امكان حاكميت يافتن و يا تداوم آن وجود نخواهد داشت.
بر همين اساس مى توان ادعا كرد كه امتياز اين نظريه، درونى بودن منبع اقتدار است. در توضيح اين سخن بايد گفت واقعيت اين است كه مردم، بستر و زمينه حكومتند و تا آنان نخواهند هيچ حكومتى امكان تشكيل و يا تداوم نخواهد يافت. هر چند خداوند متعال به لحاظ تشريع، زمامدار را «منصوب» و حق حاكميت را به وى اعطا مى كند، اما به لحاظ تكوين، انسان در پذيرش يا رد آن چه حق است، «اختيار» و «امكان گزينش خير يا شر» را دارد و لذا «عينيت» و «فعليت» و «تحقق» حاكميت ولىّ منصوب، بسته به خواست مردم است. بنابراين، نظريه اى كه منبع اقتدار را مردم مى داند به واقعيت نزديك تر است.
اگر مردم در خواستن حكومت، يك دل و يك صدا شوند، اقتدار درونى حاصل خواهد شد و هيچ قدرت ديگرى توان مقابله با آن را ندارد. اما اگر منبع اقتدار، قدرت نظامى و يا حتى شخصيت كاريزما باشد، امكان شكست آن وجود دارد؛ زيرا ممكن است مردم با آن مخالفت كنند. بنابراين، نظريهء اقتدار اجتماعى، از اتقان و واقع گرايى بيشترى برخوردار است.
بنابراين، در فلسفهء سياسى اسلام، حاكميت دينى، بسته به عنصر اقتداراجتماعى است و اقتدار اجتماعى بسته به اتحاد مردم و هماهنگى آنان با ولى ّالهى است و به عكس، گسست مردم و ناهماهنگى آنان با ولىّ الهى، موجب استضعاف شده و تشكيل حكومت دينى يا تداوم آن را عقيم مى گذارد. از آنچه گفتيم روشن مى شود كه اتحاد موجب اقتدار مى گردد و در دو موقعيت به حكومت دينى كمك مى كند: يكى در شكل گيرى و ديگرى در تداوم.

اختلاف و استضعاف

روشن است كه اختلاف مايهء استضعاف و ناتوانى اجتماعى مى شود.خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:
(أطيعوا الله و رسوله و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم واصبروا ان الله مع الصابرين).[1]
«و (فرمان) خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد و نزاع (و كشمكش)نكنيد، كه سست شويد و قدرت (و شوكت) شما از ميان برود! وصبر و استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است.»
و هنگامى كه اختلاف حاكم شود، شكست و نابودى حتمى است. پيامبرخدا(ص)در اين باره مى فرمايد:
«ما اختلفت أمة بعد نبيها الا ظهر أهل باطلها على أهل حقه».[2]
«هيچ ملتى بعد از پيامبرش اختلاف نكرد مگر آن كه اهل باطلش براهل حقش چيره شد.»
جالب اين كه مطالعهء تاريخ نيز نشان مى دهد كه عامل نابودى يا شكست انديشه هاى دينى، تفرقه و اختلاف مردم بوده است. پيامبر خدا(ص)در يك گزارش كلى، كه چكيدهء تاريخ است، مى فرمايد:
اگر منبع اقتدار،قدرت نظامى ويا حتى شخصيت كاريزما باشد،امكان شكست آن وجود دارد؛زيرا ممكن است مردم با آن مخالفت كنند.
«لاتختلفو؛ فان من كان قبلكم اختلفوا فهلكوا؛[1] اختلاف نكنيد كه پيشينيان شما اختلاف كردند و نابود شدند.»
قرآن كريم در موارد متعدد، نمونه هاى اين اصل را بيان كرده است؛ استضعاف اجتماعى حضرت نوح 7كه پس از قرن ها تبليغ، قومش پاسخ مثبت به او ندادند و او را به موضع ضعف كشاندند، تا آنجا كه لب به شكايت گشود و گفت:
(... أنى مغلوب فانتصر)؛[2] من مغلوب (اين قوم طغيانگر) شده ام، انتقام مرا از آن ها بگير!»
نمونهء ديگر، حضرت لوط است كه در اثر همراهى نكردن مردم، توان اجتماعى لازم براى تغيير ناهنجارى هاى اجتماعى را نداشت. ايشان خود در اين باره مى فرمايد:
(... لو أن لى بكم قوة أو آوى الى ركن شديد)؛[3] «اى كاش براى مقابله با شما قدرتى مى داشتم يا به تكيه گاهى استوار پناه مى جستم.»
حضرت ابراهيم (ع)نيز به علت فقدان همراهى اجتماعى، اقتدار لازم را نداشت و لذا از مردم كناره مى گيرد و مى فرمايد:
(و أعتزلكم و ما تدعون من دون الله)؛[4] «و من از شما و آنچه غير خدا مى خوانيد كناره مى گيرم».
حضرت موسى (ع)نيز به جهت بى ياورى، به شدت در موقعيت ضعف قرار مى گيرد و به جهت ترس از جان، مجبور به فرار از مصر مى شود:
(ففررت منكم لما خفتكم)؛[5] «پس آن گاه كه از شما ترسيدم، فرار كردم.»
و بالأخره حضرت محمد‏(ص)نيز به جهت بى ياورى و ترس از دشمنان، مجبور شد شبانه مكه را ترك كند و حضرت على‏(ع)را بر جاى خود قرار دهد.
در تاريخ وصايت نيز اين مسأله به خوبى نمايان است. وقتى حضرت موسى (ع)از كوه طور برگشت و با كمال تعجب گوساله پرست شدن قومش ر، با وجود برادرش هارون ديد، لب به اعتراض سخت عليه او گشود. هارون در پاسخ برادرش جمله اى دارد كه بيان گر اصل ياد شده در تحقق و تداوم حاكميت هاست:
(... ابن أم ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى...)؛[1] «اى پسر مادرم ! همانا مردم تضعيفم كردند و نزديك بود مرا بكشند.»
اميرمؤمنان (ع)در پاسخ به اين اعتراض كه چرا با ابوبكر و عمر نجنگيدى ولى با طلحه و زبير نبرد كردى ؟ به سيرهء انبياء نامبرده استناد مى كند و بدين سان، بى ياورى و استضعاف اجتماعى حاصل از آن را عامل اصلى سكوت و اقتدار اجتماعى را عامل اصلى نبردش معرفى مى كند.[2]
همين مطلب را در بيعت امام حسن مجتبى (ع)با معاويه نيز مشاهده مى كنيم. معاويه در مراسم بيعت اعلام كرد كه حسن بن على مرا شايسته تر دانسته و لذا با من بيعت مى كند. حضرت در پاسخ وى، در سخنانى فرمود:
«أيها الناس ان معاوية زعم انى رأيته للخلافة أهلاً و لم أر نفسى لها أهلاً. كذب معاوية، أنا أولى الناس بالناس فى كتاب الله و على لسان نبى الله فأقسم بالله لو أن الناس بايعونى و أطاعونى و نصرونى لاعطيتهم السماء قطرها و الارض بركته».
«اى مردم، معاويه گمان كرده است كه من او را براى خلافت شايسته ديدم و خودم را براى آن سزاوار ندانستم. معاويه دروغ مى گويد. من به حكم كتاب خدا و به گفتهء پيامبر خدا، سزاوارترين مردم به حكومت بر مردم هستم. به خدا سوگند اگر مردم با من بيعت مى كردند و از من فرمان مى بردند و به يارى ام مى شتافتند، باران آسمان و بركت زمين را به آنان مى دادم.»
سپس حضرت به عملكرد هارون و پيامبر خدا(ص)استناد مى كند و مى فرمايد:
«.. و قد هرب رسول الله (ص)من قومه و هو يدعوهم الى الله حتى فر الى الغار و لو وجد عليهم أعواناً ما هرب منهم و لو وجدت أنا أعواناً ما بايعتك يا معاوية و قد جعل الله هارون فى سعة حين استضعفوه و كادوا يقتلونه و لم يجد عليهم أعوان، و قد جعل الله النبى (ع)فى سعة حين فر من قومه لما لم يجد أعواناً عليهم».[1]
«.. و به تحقيق پيامبر خدا(ص)از قوم خود، كه آنان را به سوى خدا فرا مى خواند، فرار كرد تا اين كه به غار پناه برد ولى اگر ياورانى عليه آنان مى يافت، فرار نمى كرد. و اى معاويه، اگر من هم ياورانى مى يافتم، با تو بيعت نمى كردم و خداوند هارون ر، آنگاه كه قومش او را تضعيف كرده و نزديك بود به قتلش برسانند و او ياورى نداشت، در گشايش قرار داد و همان خداوند پيامبر را كه به خاطر نبود ياور مجبور به فرار شد، در گشايش قرار داد.»
آن گاه حضرت به ماجراى خود و پدرش اشاره كرده و آن را نمونه اى از اصول حاكم بر ماجراهاى پيامبر و هارون مى خواند:
«كذلك انا و ابى فى سعة من الله حين تركتنا الامة و بايعت غيرنا و لم نجد أعوان، و انما هى السنن و الأمثال يتبع بعضها بعض».[2]
«هم چنين من و پدرم، آن هنگام كه مردم ما را ترك كرده و با ديگرى بيعت كردند و ما ياورى نيافتيم، از جانب خدا در گشايش قرار گرفتيم. همانا اين ها سنتها و نمونه هايى هستند كه از يكديگر تبعيت مى كنند.»
سلمان فارسى پيش از رحلت پيامبر خدا(ص)و هنگامى كه آن حضرت در بستر بودند، جريانى را بدين صورت نقل مى كند كه پيامبر(ص)خطاب به امام على‏(ع)و با پيش بينى استضعاف اجتماعى ايشان، مى فرمايد:
«يا أخى ! انك ستبقى بعدى و ستلقى من قريش شدة من تظاهرهم عليك و ظلمهم لك، فان وجدت أعواناً فجاهدهم و قاتل من خالفك بمن وافقك و ان لم تجد أعواناً فاصبر و كف يدك و لا تلق بها الى التهلكة فانك منى بمنزلة هارون من موسى ولك بهارون أسوة حسنة اذااستضعفه قومه و كادوا يقتلونه».[1]
«برادرم ! تو پس از من مى مانى و از قريش به خاطرمخالفتشان با تو و ستمشان بر تو سختى مى بينى. پس اگرياورى يافتى با آنان نبرد كن و به وسيلهء موافقانت بامخالفانت مبارزه كن و اگر ياورى نيافتى، صبر پيشه كن ودست نگهدار و خودت را به نابودى نينداز؛ چرا كه تونسبت به من، همانند هارون نسبت به موسايى و رفتارهارون، آنگاه كه قومش او را تضعيف كرده و نزديك بوداو را به قتل برسانند، الگوى خوبى براى توست.»
بر همين اساس پيامبر(ص)از اميرمؤمنان (ع)عهد گرفته بود كه درصورت وجود ياور، براى احقاق حق خود و تشكيل حكومت، قيام كند و اين همان چيزى است كه از آن به عنوان «اقتدار در سايهء اتحاداجتماعى» ياد مى كنيم. اسناد اين عهد به حدى است كه مرحوم علامه مجلسى در بارهء آن ادعاى تواتر كرده و مى گويد:
«ورد فى الاخبار المتواترة أن النبى (ع)أوصى اليه (ع)أنك ان لم تجد ناصراً فوادعهم و صالحهم حتى تجدأعوان».[2]

عبرت از تاريخ

در تاريخ دين و حكومت دينى، به وضوح ديده مى شود كه اولاً:استضعاف اجتماعى، عامل ناكامى حكومت دينى و رهبران الهى است و در طرف مقابل، اقتدار اجتماعى عامل پديدارى و پايدارى حكومت دينى و موفقيت رهبران الهى است. و ثانياً: اين اقتدار نيزازراه اتحاد اجتماعى و حركت بر محور ولايت حاصل مى شود.برهمين اساس، امام على‏(ع)در بخشى از خطبهء قاصعه، با اشاره به تاريخ گذشتگان، از مردم مى خواهد تا از منظر پيروزى وشكست،آن را مطالعه كنند و راز فراز و فرود آنان را دريابند و به كاربندند.
حضرت در يك نگاه كلى، راز عزت و اقتدار تاريخ دين وحكومت دينى را در اتحاد و راز ذلت و زبونى آن را در تفرقه مى داندومى فرمايد:
«واحذروا ما نزل بالأمم قبلكم من المثلات بسوء الأفعال وذميم الأعمال. فتذكروا فى الخير و الشر أحوالهم. واحذرواأن تكونوا أمثالهم. فاذا تفكرتم فى تفاوت حاليهم فالزمواكل أمر لزمت العزة به شأنهم، و زاحت الأعدأ له عنهم، ومدت العافية فيه عليهم، وانقادت النعمة له معهم، و وصلت الكرامة عليه حبلهم من الاجتناب للفرقة، و اللزوم للألفة، والتحاض عليها و التواصى به، واجتنبوا كل أمر كسرفقرتهم، وأوهن منتهم. من تضاغن القلوب، و تشاحن الصدور، و تدابر النفوس، و تخاذل الأيدى».[1]
سپس آن حضرت به صورت جزئى تر، اين بخش از تاريخ را موردبحث قرار داده و تأكيد مى كند: در سرگذشت پيشينيان بينديشيد كه فراعنه آنان را چنان به بردگى كشيدند كه هيچ راه فرار و دفاعى نداشتند؛ ولى چون خداوند صبر آنان و آمادگى شان را براى مبارزه ديد، فرجى براى آنان قرار داد و ذلت آنان را به عزت و ترس ووحشت آنان را به امنيت تبديل كرد و آن بردگان ديروز را فرمانرواى جهان قرار داد و به جايى رساند كه آرزو نيز بدان نمى رسيد.[1] سپس آن حضرت به راز اين عزت و موفقيت پرداخته، مى فرمايد:
«فانظروا كيف كانوا حيث كانت الاءملاء مجتمعة، و الاءهواء متفقة، و القلوب معتدلة، و الاءيدى مترادفة، والسيوف متناصرة، و البصائر نافذة، و العزائم واحدة. ألم يكونوا أرباباً فى أقطار الاءرضين، و ملوكاً على رقاب العالمين».[2]
در اين كلام، حضرت به صراحت اعلام مى دارند: تجربهء تاريخ نشان داده است كه راز عزت و اقتدار آنان، اتحاد و انسجام بوده است.
اما متأسفانه در گذر زمان، دچار افول و شكست شدند. حضرت در ادامهء تحليل خود، به اين دوره نيز اشاره كرده، مى فرمايد:
«فانظروا الى ما صاروا اليه فى آخر أمورهم حين وقعت الفرقة، و تشتتت الاءلفة و اختلفت الكلمة و الاءفئدة، و تشعبوا مختلفين، و تفرقوا متحازبين، قد خلع الله عنهم لباس كرامته، و سلبهم غضارة نعمته. و بقى قصص أخبارهم فيكم عبراً للمعتبرين».[3]
سپس حضرت به صورت مشخص تر، به سرانجام تفرقه و تشتت فرزندان اسماعيل، اسحاق و يعقوب: پرداخته، مى گويد: پس از آن روزگارِ عزت، به خاطر بروز اختلاف، كسراها و قيصرها بر آنان حاكم شدند و آنان را از مرغزارها و درياى عراق و سرزمين هاى سبز و خرم به سوى سرزمين هاى خشك و بى آب و علف راندند و آنان را به يك زندگى سخت و فقيرانه دچار و به شغل شترچرانى سرگرم ساختند. در بدترين خانه ها و خشك ترين سرزمين ها مسكن گزيدند. نه دعوت حقى بود كه به آن چنگ زنند و نه سايهء الفتى كه به عزتش تكيه كنند. به همين جهت از نظر روحى دچار پريشانى شدند و قدرتشان پراكنده و ملتشان متفرق شدند و به بلايى سخت و جهلى متراكم؛ مانند زنده به گور كردن دختران و پرستيدن بت ها و قطع كردن پيوند خويشاوندى و خون ريزى و غارت اموال يكديگر گرفتار شدند.
آنگاه حضرت به دوران طلايى حياتشان و قوت گرفتن دوباره شان اشاره كرده كه به نعمت اسلام بار ديگر با هم متحد و مهربان گرديدند و عزت و اقتدار گذشته را به دست آوردند:
«قد تربعت الاءمور بهم، فى ظل سلطان قاهر و آوتهم الحال الى كنف عز غالب. و تعطفت الاءمور عليهم فى ذرى ملك ثابت. فهم حكام على العالمين، و ملوك فى أطراف الاءرضين. يملكون الاءمور على من كان يملكها عليهم. و يمضون الاءحكام فيمن كان يمضيها فيهم».[1]
«زندگى شان در سايهء حكومتى قوى استوار شد و وضعيت مناسبشان، آنان را به عزت و پيروزى رساند و در سايهء عظمت يك دولت مستحكم، كارشان آسان گشت و بر جهانيان حاكم شدند و پادشاه روى زمين گشتند؛ اختياردار امور كسانى شدند كه پيش از اين اختياردار آنان بودند و بر كسانى فرمانروايى كردند كه در گذشته بر اينان فرمان مى راندند.»
پس از اين، حضرت هشدار مى دهند كه بار ديگر اختلاف و تفرقه در ميان امت به وجود آمده و از گرد محور وحدت (ولايت) دور شده اند و بدين جهت حضرت آينده اى ناخوشايند را براى آنان پيش بينى و ترسيم مى كند.[2] و تاريخ نشان داد كه اين پيش بينى درست بوده است. سرنوشت اكنونِ مسلمانان را بنگريد، آيا مى توان اين دوران را دوران عزت مسلمانان ناميد؟

محور اتحاد

گفتيم كه تحقق يك نظام سياسى، گذشته از عنصر «مشروعيت» به «اقتدار» نيز نيازمند است و براساس فلسفهء سياسى اسلام، منبع اقتدار، مردم و خواست آنان است،كه از آن به اقتدار اجتماعى ياد كرديم و اقتدار اجتماعى نيز بسته به اتحاداجتماعى است. اما بى ترديد اتحاد نياز به يك محور دارد كه وجه مشترك همه و مورد قبول آنان باشد تا گرد آن جمع شوند و پديده اتحاد را رقم زنند. امورمختلفى مى تواند محور اتحاد قرار گيرد. چيستى محور اتحاد نقش مهمى دركيفيت اتحاد و پايدارى آن دارد. عوامل مادى و منافع دنيوى مى توانند محوراتحاد قرار گيرند، اما سؤال اين است كه چقدر اين اتحاد از يك رنگى وصداقت برخوردار است ؟ و تاكى مى تواند به اين اتحاد جان دهد؟ بى شك دراتحادهاى مادى كمتر مى توان صداقت و صميميت يافت؛ افراد در اين الگوى از اتحاد، بيشتر به منافع خود مى انديشند تا ديگران. هم چنين اين اتحاد تاوقتى است كه منافع شخصى افراد تأمين شود؛ به محض اين كه منفعتى در كارنباشد، اتحاد فرو مى ريزد و بلكه به دشمنى و رقابت تبديل مى گردد.
در برابر اين عوامل، عامل دين قراردارد. از آنجا كه دين عنصرى متعالى است و از انگيزه هاى مادى مبراست، بهترين محور اتحاد است. دين، خدا راكه متعالى ترين و مقدس ترين مفهوم در حيات انسانى و جهان آفرينش است،محور اتحاد قرار مى دهد. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:(و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقوا).
اين عنصر، عميق ترين، فراگيرترين و پايدارترين تأثير را بر جاى مى گذارد؛ چرا كه ريشه در باور و ايمان مردم دارد كه با فطرت آنان پيوندمى خورد. عنصر ايمان، راه را مشخص و دل ها را به يكديگر نزديك وانسان ها را تقويت مى كند.
قرآن كريم فرمود:
(واذكروا نعمة الله عليكم اذ كنتم اعداء فألف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً).
براساس همين عنصر بود كه دل ها و قلب هاى مسلمانان به يكديگر
از آنجا كه دين عنصرى متعالى است واز انگيزه هاى مادى مبراست،بهترين محوراتحاد است.
نزديك شد و به هم پيوند خورد و ميان آنان اتحادى عظيم به وجودآورد. اين عنصر در مرتبهء عينيت خود، در شكل پيروى از ولى الهى تجلى مى يابد. اولياى الهى، مظهر خدا و حجت او در ميان مردمند ولذا اتحاد بر پايه ايمان در پيروى از آنان تجسم مى يابد و اساساً حيات دين الهى در گرو اين پيروى است. بنابراين، بهترين محور اتحاد، دين و ايمان است و اين نيز به پيروى از اولياى الهى است.

امام خمينى و نظريهء اقتدار

در عصر حاضر، امام خمينى(قدس سره)بار ديگر مجد و عظمت اسلام رادر بخشى از اين كرهء خاكى احيا كرد و چنان تأثيرى بر جاى گذاشت كه آثار آن را در ديگر نقاط جغرافياى اسلامى نيز مشاهده مى كنيم. اين مرد بزرگ نظريهء «اقتدار» خود را با الهام از معارف دين، بر ايمان واتحاد استوار ساخت. همان گونه كه در تحليل حضرت على‏(ع)مشاهده كرديد، محور اتحاد در همه جا ايمان بوده است. نمى توان اين دو را از يكديگر جدا كرد. بر همين اساس امام خمينى(قدس سره)اقتدارنهضت خود را بر اتحاد و ايمان استوار ساخت و مردم نيز با پذيرش عملى آن، زمينهء پيروزى انقلاب را فراهم ساختند و در نتيجه، نظام جمهورى اسلامى شكل گرفت.
اسناد تاريخى نشان مى دهند كه امام خمينى(قدس سره)از زمان ورود به عرصه فعاليت هاى سياسى، براساس همين نظريه حركت كرد و تاآخرين يادگار خويش ـوصيتنامهء سياسى ـ الهى بر آن پاى فشرد واين از شگفتى هاى اين مرد بزرگ است. امام خمينى(قدس سره)در پاسخ دعوت آيةالله حكيم، از علماى ايران براى هجرت به عراق، چنين تلگراف مى زند:
«اميد است با وحدت كلمهء علماى اسلام و مراجع وقت ـ كثر الله أمثالهم ـ حفظ استقلال مملكت و قطع دست اجانب را نموده، ازحريم اسلام و قرآن دفاع كرده، نگذاريم دست خيانت به احكام
مسلمهء اسلام دراز شود... و اطمينان دارم با وحدت كلمهء مسلمين،سيّما علماى اعلام، صفوف اجانب و مخالفين در هم شكسته وهيچ گاه به فكر تجاوز به مملكت اسلامى نخواهند افتاد.»[1]
به خوبى روشن است كه حضرت امام از همان آغاز حركت،مطمئن است كه راز استقلال كشور و شكست دشمنان در اتحاد است.هم چنين نقل شده كه ايشان خطاب به آية الله سيد احمدخوانسارى (قدس سره) مى نويسد:
«شما بايد مردم را دعوت به قيام كنيد. شما بايد مردم را به اتحاد دعوت كنيد تا موقعى كه مى خواهيم دستور قيام بدهيم، آن ها آماده باشند.»[2]
در اين سخن، ايشان «قيام» و «اتحاد» را در كنار يكديگر قرار داده و راه پيروزى ر، دعوت از مردم براى اتحاد مى داند، نه جمع آورى سلاح و مهمات.
جالب تر اين كه، امام خمينى(قدس سره)از همان آغاز، به محور و مركز ثقل وحدت نيز پرداخته و به صراحت نظريهء «وحدت مذهبى» را مطرح ساخته است و اين از تيزبينى و درايت اين مرد الهى حكايت دارد.ايشان پس از آزادى از زندان شاه، طى سخنانى خطاب به دانشجويان دانشگاه تهران، جمعى از طلاب و اهالى قم مى فرمايد:
«آقايان ! سعى كنيد در دانشگاه پرچم اسلام را بالا ببريد.تبليغات مذهبى بكنيد. مسجد بسازيد. اجتماعاً نمازبخوانيد. تظاهر به نماز خواندن بكنيد، «وحدت مذهبى»لازم است، وحدت مذهبى است كه اين اجتماع عظيم وفشرده را ايجاد مى كند. اگر علاقه به استقلال ايران داريد، وحدت مذهبى داشته باشيد.»[1]
در اين سخن، همانند تلگراف ايشان به مرحوم آية الله حكيم، استقلال ايران در گرو وحدت مذهبى دانسته شده و به عوامل و مؤلفه هاى مختلف تأمين كنندهء اين وحدت نيز پرداخته شده است كه عبارت اند از: تبليغات مذهبى، ساخت مسجد، به جماعت خواندن نماز و علنى كردن آن.
در سال 57نيز كه انقلاب به اوج خود مى رسد، باز همه جا سخن از اتحاد به عنوان عامل اقتدار است. ايشان در تاريخ 1/6/1357 مى فرمايد:
«امروز كه ما به لطف الله، قدم به قدم به هدف نزديك تر مى شويم، بايد همه را به اتحاد و برابرى و برادرى دعوت كرده... اينجانب با تمام طاقت در حصول وحدت همهء اقشار ملت مسلمان كوشش كرده و مى كنم.»[2]

نخستين تبيين امام از نظريهء اقتدار

حضرت امام در تاريخ 9/8/1357 در سخنانى به تفصيل و با حساسيتى خاص، به مسألهء وحدت پرداخته و با اعلام نگرانى از به مخاطره افتادن آن، تمام سخنرانى خويش را به اين موضوع اختصاص مى دهد. ايشان در اين سخنرانى مستقيماً به رابطهء اتحاد و اقتدار مى پردازند كه شايد بتوان آن را نخستين تبيين روشن ايشان از نظريهء اقتدار دانست. ايشان در بيانى ساده و عمومى با تشبيه آحاد ملت به قطرهء آب، از مراتب شكل گيرى قدرت مبتنى بر ملت، به نام هاى «قدرت قطره»، «قدرت نهر»، «قدرت رودخانه» و «قدرت دري» ياد مى كند و تصريح مى كند كه «تك قدرت هاى پراكنده» هميشه در ضعف و ناتوانى اند، مگر آن كه به «قدرت واحد» تبديل شوند و اين در سايهء وحدت حاصل مى شود. در حقيقت، ايشان تأكيد مى كند كه قدرت هاى متعدد تا به قدرت واحد تبديل نشوند، منشأ اثر و عامل اقتدار نخواهند شد. ايشان نخست به قدرت قطره و قدرت نهر و تفاوت آن ها پرداخته و مى فرمايد:
«آن وقت كه قطره بود، قدرتش يك قدرت قطره اى بود كه يك برگ را نمى توانست تر بكند يا حركت بدهد، حالا كه اتصال پيدا كرد و يك نهرى از آن وجود پيدا كرد؛ اين حالا به واسطهء اين اتصال، قدرت پيدا كرد؛ يعنى قدرت هاى كوچك جمع شدند، ضعيف ها جمع شدند، وقتى كه با هم شدند، يك قدرت واحد پيدا شد....»
سپس به مرتبهء قدرت رودخانه، كه موجب سيل مى شود، پرداخته و مى فرمايد:
«اگر اين جوى هايى كه، اين نهرهايى كه پيدا شده است از اين قطرات، با هم اتصال پيدا بكند و يك سيلى تشكيل بدهند، قدرت زياد مى شود، كه حالا اين، سيل خروشنده مى شود....»
آنگاه به مرتبهء بعد كه قدرت درياست اشاره مى كند:
«اگر همهء اين ها به هم اتصال پيدا بكند و اين رودخانه ها همه با هم اتصال پيدا بكنند(و) به شكل دريا درايد، قدرت بسيار زياد خواهد شد كه يك موجش كشتى ها را مى شكند.»
سپس ايشان به جامعهء ايران پرداخته و تصريح مى كند در موازنهء قدرت، قدرت يك ملت متحد، برتر از قدرت نظامى ابرقدرت هاست:
«اين جامعهء ما هم همين طور است، يكى يكى افراد را حساب كنيد، اگر صدميليون يكى يكى باشد... هيچ كارى از آن ها بر نمى آيد... اين ها حالا فهميده اند كه يك قدرتى هست در اين جمعيت. اين ايران داراى يك قدرتى هست، يك قدرتى است كه... حكومت نظامى نمى تواند اين كار را به هم بزند. يك قدرتى است كه الآن ابرقدرت ها را متزلزل كرده كه چه بايد بكنند، چه شيطنتى بكنند كه اين قدرت را بگيرند... اگر اين اتحاد را حفظ كرديد و پيشرفت كرديد، نجات پيدا كرده ايد.»[1]

حل مشكلات با راهكار وحدت

در تاريخ 16ديماه 1357حضرت امام خمينى(قدس سره)در پاسخ به پرسش خبرنگار تلويزيون آلمان، دربارهء تشكيل حكومت، با اشاره به وجود مشكلات پس از پيروزى، تنها راه حل چيره شدن بر مشكلات نظامى و حتى اقتصادى را وحدت مى داند:
«ما رجال امينى كه سياستمدار باشند در ايران داريم و حكومت ما به وسيلهء امناى ملت و كارشناسان تشكيل مى شود و البته خوب مى دانيم كه با گرفتارى هاى بسيار اقتصادى و سياسى رو به رو هستيم، ولى به اتحاد عظيم ملت خيلى اميد است براى حل تمام مشكلات.»
اين بسيار قابل توجه است كه ايشان براى حل مشكلات اقتصادى نيز اتحاد را لازم مى دانند.

تداوم وحدت

فرار شاه و تصور پيروزى، مى توانست اين پندار را به وجود آورد كه كار تمام شده است و لذا ممكن بود كه ملت نقطه مشترك خود را منتفى شده قلمداد كند و همين امر زمينهء به وجود آمدن اختلافات را فراهم سازد.
لذا ايشان در تاريخ 27ديماه 1357پس از فرار شاه، در پيام تبريكى به ملت، بلافاصله تأكيد مى كند كه بايد از هر اختلافى پرهيز شود:
«در اين موقع حساس كه كشور جنگ زدهء ما بيش از هر زمانى به اتحاد و اتفاق احتياج دارد، بايد سعى شود كه از هر اختلافى احتراز شود.»[1]

محور وحدت

هم چنين سه روز بعد، در تاريخ اول بهمن 57 طى سخنانى، نخست وحدت را به عنوان عامل قدرت و پيروزى بخش ملت بر قدرت نظامى شاه، معرفى مى نمايد:
«شما ديديد كه در اثر وحدت كلمه، در جامعهء ايرانى يك قدرتى كه خودش را ابرقدرت حساب مى خواست بكند و دنبال او ابرقدرت ها بودند... ديديد كه با وحدت كلمهء ملت، تمام كنگره هاى قصرش فرو ريخت، يكى بعد از ديگرى.»
سپس به نكتهء مهم ترى كه محور اتحاد است پرداخته، مى فرمايد: «من اين موعظهء خداى تبارك و تعالى به لسان قرآن را دارم به شما مى رسانم. اين موعظه به ما مى فهماند به اين كه بايد وحدت كلمه داشته باشيم؛ وجههء ما يك چيز باشد: «الله»، أن تقوموا لله، قيام لله... دعوت به وحدت كلمه است، به وحدت عقيده است. وحدت عقيده، وحدت كلمه مى آورد، وحدت عمل مى آورد... وحدت كلمه لله بودن؛ اين، پيروزى را به شما داده تا حال، اين وحدت كلمه را حفظش كنيد.»
سپس ايشان به بنيان وحدت، كه عقيده است، اشاره كرده و تصريح مى كند: وحدت عقيده موجب «وحدت كلمه» و «وحدت عمل» مى شود.

سازندگى با راهكار وحدت

جالب تر اين كه ايشان در تاريخ 19بهمن 57 پيش از پيروزى انقلاب، طى سخنانى در مدرسه علوى، مسألهء سازندگى را نيز با وحدت پيوند زده و مى فرمايد:
«ان شاءالله اميدواريم كه با همت همهء اقشار مملكت بتوانيد شما مملكتى را كه عقب رانده شده است و اين ها رفتند و اينجا را خراب كرده رفتند، بتوانيد كه همه با هم دست به دست هم بدهيد با وحدت كلمه، با وحدت فعاليت ايران را از سربسازيد.»[2]

وحدت اسلامى

همان طور كه در سخنرانى اول بهمن نيز بيان شد، ايشان از اين تاريخ به بعد، در كنار وحدت بيشتر بر محور وحدت؛ يعنى اسلام تأكيد مى ورزند. لذا پس از پيروزى، در تاريخ 19بهمن 57از چيزى به عنوان «وحدت اسلامى» ياد كرده و فرمودند:
«رمز موفقيت ما كه قدرت هاى بزرگ دنيا را عقب نشاند و يك قدرت شيطانى مثل قدرت خاندان پهلوى را فرو ريخت، اين رمز موفقيت همين وحدت اقشار و وحدت كلمه بود. اين ملت كه مى بينيد، تمامشان زير بيرق اسلام است كه وحدت پيدا كردند. اگر نبود قضيهء وحدت اسلامى، ممكن نبود اجتماع اين ها.»[3]

تفاوت محور اسلامى با محور سياسى و ملى

هم چنين در تاريخ 28ارديبهشت 58طى سخنانى در شهر مقدس قم، ضمن تأكيد بر محوريت اسلام در وحدت و تفاوت آن با محور جنبش هاى سياسى و ملى، فرمود:
«اين دو سال اخير كه ظلم آن ها اوج گرفت و ملت كم كم طاقتش تمام شد، قيام كرد، نهضت كرد، يك نهضت اسلامى براى اسلام، براى احياء سنت رسول الله (ص)و يك وحدتى به خواست خداى تبارك و تعالى در همه جا از مرزها گرفته تا مراكز، از شهرستان ها تا دهات و قصبات، يك وحدت كلمه اى حاصل شد، اين وحدت كلمه زير لواى اسلام و پرچم توحيد حاصل شد؛ اگر اسلام نبود و يك جنبش ملى، فرض كنيد يك جنبش سياسى بود، به اين طور گسترش نمى شد.»
در تاريخ 18آذر 58نيز ايشان طى سخنانى تأكيد كردند:
«آنى كه براى ما همه چيز آورد، اين دو مطلب بود: اسلام، وحدت كلمه.»

سلاح استراتژيك

در تاريخ 6دى 1358نيز از وحدت و توحيد به عنوان سلاح استراتژيك ملت ياد كرده است:
«اين ها ديدند كه از اين وحدت كلمه و اتكال ملت به خدا، اين پيروزى حاصل شده است و مى دانند كه اگر اين دو تا قضيه اتكال به خدا و وحدت كلمه باشد، پيروزى هاى بعدى حاصل مى شود... نقشه همين است كه اين دو حيثيتى كه با آن دو حيثيت پيش برده است اين نهضت ر، اين را از دستش بگيرند. وحدت كلمه را از دستش بگيرند. اسلام هم از دستش بگيرند. خلع سلاحش كنند. سلاح ملت ما اسلام بود و وحدت كلمه، و الا شما سلاحى نداشتيد. همه سلاح ها پيش دشمن شما بود، پيش شما چيزى نبود، سلاح شما ايمان بود به خدا، اسلام بود و وحدت كلمه، شما را مى خواهند خلع سلاح كنند، اسلام را ازدستتان بگيرند، وحدت كلمه را هم از دستتان بگيرند.» [1]
همان گونه كه روشن است امام خمينى(قدس سره)تئورى «اقتدار» خود رابر «وحدت مبتنى بر توحيد» قرار داد و از همان آغاز و در همهءزمينه هاى سياسى، نظامى و اقتصادى، از آن به عنوان سلاحى استراتژيك استفاده كرد. اين، بر گرفته از منطق دين در باب استضعاف و اقتدار است كه پيش از اين دربارهء آن سخن گفتيم. بنابراين، اقتداركشور و نظام اسلامى در گرو وحدت مبتنى بر دين است كه بايدهمواره آن را پاس داشت و بر آن تأكيدورزيد.

پی نوشت ها

[1] محقق و مدرس حوزه.
[1] نهج البلاغة، خطبه 25؛ كنزالعمال، ح 39670
[1] روم: 9
[2] فاطر: 44
[1] غافر: 21
[2] بقره: 249
[1] كاريزما = كارسيم، فره مند، واژه اى است يونانى. اين مفهوم به وسيلهء ماكس وبر(جامعه شناس و سياستمدار آلمانى 1844-1920م) وارد ادبيات سياسى شد. از نظروى قدرت كاريزماتيك، گونه اى از اعمال قدرت سياسى ـ اجتماعى است.
[2] دربارهء نقش مردم در تولى، نظريه هاى متفاوتى ارائه شده؛ مانند نظريهء «شرطمشروعيت» كه حق حاكميت را منوط به رأى مردم مى كند و نظريهء «جزء مشروعيت» كه خواست مردم را شرط مشروعيت مى داند. البته در درون هر يك از اين نظريه ها نيزتقريرها و ديدگاه هايى وجود دارد كه جاى نقد و بررسى آن ها نيست. اما به نظر نگارنده،دين، خواست مردم را «شرط قدرت» و منبع اقتدار مى داند و ما براساس همين نظريه، اينبحث را پى مى گيريم. براى مطالعه بيشتر ر.ك.به: نگارنده، پايان نامهء بيعت.
[1] (...ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى).
[1] انفال: 46
[2] المعجم الاوسط، ج 7، ص 370؛ امالى مفيد، ص 235، ح 5؛ امالى طوسى، ص 10، ح 13
[1] صحيح بخارى، ج 3، ص 1282، ح 3289، مسند ابن حنبل، ج 2، ص 61، ح 3803
[2] قمر: 10
[3] هود: 80
[4] مريم: 48
[5] شعراء: 21
[1] اعراف: 150
[2] طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 279، شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 1، ص 148
[1] بحارالانوار، ج 44، ص 22
[2] طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 8
[1] شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ص 264
[2] علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 28، ص 246
[1] بحارالأنوار، ج 14، ص 471
[1] «و تدبروا أحوال الماضين من المؤمنين قبلكم كيف كانوا فى حال التمحيص و البلاء. ألم يكونوا أثقل الخلائق أعباء، و أجهد العباد بلاء، و أضيق أهل الدنيا حالاً. اتخذتهم الفراعنة عبيداً فساموهم سوء العذاب، وجرعوهم المرار فلم تبرح الحال بهم فى ذل الهلكة و قهر الغلبة. لا يجدون حيلة فى امتناع، و لا سبيلاً الى دفاع، حتى اذا رأى الله جد الصبر منهم على الاءذى فى محبته، و الاحتمال للمكروه من خوفه جعل لهم من مضايق البلاء فرج، فأبدلهم العز مكان الذل، و الاءمن مكان الخوف فصاروا ملوكاً حكاماً. و أئمة أعلام، و قد بلغت الكرامة من الله لهم ما لم تبلغ الامال اليه بهم».
[2] بحارالأنوار، ج 14، ص 473
[1] همان.
[1] نهج البلاغة، خطبهء 192
[2] همان.
[1] صحيفه امام، ج 1 ص 182
[2] همان، ص 283
[1] همان، ص 267.
[2] همان.
[1] همان.
[1] همان، ج 5، ص 486
[1] همان، ص 503
[2] همان، ج 6، ص 106
[3] همان، ص 188
[1] همان، ج 7، ص 344
[2] همان، ج 11، ص 199
[1] همان، ص 435

مقالات مشابه

قرآن کریم و خط مشی های سیاسی

نام نشریهسیاست متعالیه ، شماره

نام نویسندهنجف لک‌زایی

شناخت خودی و غیر خودی

نام نشریهمجله رواق اندیشه

نام نویسندهمحمدعلی قاسمی

پناهندگى

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهمحمد سحرخوان

استقلال

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهمحمد سحرخوان

قرآن و مسئله استقلال سیاسی

نام نویسندهخلیل منصوری

خط قرمزهاى مردم سالارى در قرآن

نام نویسندهخلیل منصوری

اصلاح و انقلاب در آموزه‏هاى قرآنى

نام نویسندهسیدمرتضی هزاوه‏ای

طرد مبنايى ترور در آموزه هاى قرآنى

نام نشریهنشریه زمانه

نام نویسندهحسین علوی‌مهر

ارزش هاى سياسى

نام نشریهنشریه علوم حدیث

نام نویسندهحسین عباسی